_چته باز؟
_میتونی نگی باز»؛ وقتی میگی حس میکنم بیهودهاس. انگار دردم همیشه همین بوده ولی اگه همیشه بوده، نباید ناراحت باشم پس با ناراحتیم مغایره. این غصه، جدیده که اینقدر غمناکم کرده؛ وگرنه غمِ قدیمی دردش یه جور دیگهس.
_آخه واکنشت مثل قبله. معلوم نیست کدوم جدیده و کدوم قدیمیه؟
_نمیشناسی منو. اگه میشناختی، میدونستی فرقشو.
_من فقط میدونم باید باشم پیشت. اگه من نباشم کی باشه؟ ببینم تو میدونی توی یه مشت، چندتا پَر جا میگیره؟
_واسه چی میخوای؟
_باید بدونم چندتا پر لازمه بچسبونم رو شونههات جای بال.
_فکر پر و بال من نباش. اون نقطه آبیه رو نگاه کن. اون مال منه.
_مگه قرمز برای تو نبود؟
_نه، آبیه. قرمز بهونهاس.
_خب حالا چی میشه؟
_هیچی. نگهش میدارم توی چشمام.
_فقط توی چشمات؟!
_آره. ممکنه فقط یه خیال باشه. ممکنه تا بهش دست بزنم محو شه. بهتره موندگار باشه توی چشمام.
_داری بهش فکر میکنی؟
_چطور؟
_هیچی. توی چشمات یه چیزی مثل انعکاس آسمونه.
درباره این سایت