محبوبم! دستانم را روی هم انداختهام. هیچ کاری نمیکنم مگر دیدن آدمها. از این همه شباهت کلافه شدهام. مدام آدمهای تکراری، حرفهای تکراری، کارهای تکراری یک دنیا ساختهاند که تمامش تکراریست. یک نفر پیدا نمیشود با دیگران کمی تفاوت داشته باشد، بلکه یادم بیاید درون یک چرخهی تکراری گیر نیفتادهام. هر روز فکر میکنم بروم دنبال بالهایم و برشان دارم و بلاخره از سر بامی، نردهای، دیواری یا درختی بپرم.
محبوبم! شما تنها کسی هستید که شبیه دیگران نیست و همین خوشحالم میکند. در عین حال غم دوری از شما بر دلم چنبره زده، بر گلویم چنگ می اندازد و اشکهایم را میخراشد. خیلی دلم میخواهد همینجا کنارم بودید تا با هم دنیای تکراری آدمها را تماشا کنیم و به تکراری بودنشان بخندیم.
محبوبم! میدانم سخت است، اما بیایید بخندیم. بیایید در دنیای پر از اخم و غم و تکرارِ آدمیان، ما تکراری نباشیم.
درباره این سایت