محبوبم! دستانم را روی هم انداختهام. هیچ کاری نمیکنم مگر دیدن آدمها. از این همه شباهت کلافه شدهام. مدام آدمهای تکراری، حرفهای تکراری، کارهای تکراری یک دنیا ساختهاند که تمامش تکراریست. یک نفر پیدا نمیشود با دیگران کمی تفاوت داشته باشد، بلکه یادم بیاید درون یک چرخهی تکراری گیر نیفتادهام. هر روز فکر میکنم بروم دنبال بالهایم و برشان دارم و بلاخره از سر بامی، نردهای، دیواری یا درختی بپرم.
محبوبم! شما تنها کسی هستید که شبیه دیگران نیست و همین خوشحالم میکند. در عین حال غم دوری از شما بر دلم چنبره زده، بر گلویم چنگ می اندازد و اشکهایم را میخراشد. خیلی دلم میخواهد همینجا کنارم بودید تا با هم دنیای تکراری آدمها را تماشا کنیم و به تکراری بودنشان بخندیم.
محبوبم! میدانم سخت است، اما بیایید بخندیم. بیایید در دنیای پر از اخم و غم و تکرارِ آدمیان، ما تکراری نباشیم.
_چته باز؟
_میتونی نگی باز»؛ وقتی میگی حس میکنم بیهودهاس. انگار دردم همیشه همین بوده ولی اگه همیشه بوده، نباید ناراحت باشم پس با ناراحتیم مغایره. این غصه، جدیده که اینقدر غمناکم کرده؛ وگرنه غمِ قدیمی دردش یه جور دیگهس.
_آخه واکنشت مثل قبله. معلوم نیست کدوم جدیده و کدوم قدیمیه؟
_نمیشناسی منو. اگه میشناختی، میدونستی فرقشو.
_من فقط میدونم باید باشم پیشت. اگه من نباشم کی باشه؟ ببینم تو میدونی توی یه مشت، چندتا پَر جا میگیره؟
_واسه چی میخوای؟
_باید بدونم چندتا پر لازمه بچسبونم رو شونههات جای بال.
_فکر پر و بال من نباش. اون نقطه آبیه رو نگاه کن. اون مال منه.
_مگه قرمز برای تو نبود؟
_نه، آبیه. قرمز بهونهاس.
_خب حالا چی میشه؟
_هیچی. نگهش میدارم توی چشمام.
_فقط توی چشمات؟!
_آره. ممکنه فقط یه خیال باشه. ممکنه تا بهش دست بزنم محو شه. بهتره موندگار باشه توی چشمام.
_داری بهش فکر میکنی؟
_چطور؟
_هیچی. توی چشمات یه چیزی مثل انعکاس آسمونه.
بهت گفتم فصلش نیست، الان نه. ولی گوش ندادی. پریدی و ذوق کردی و گفتی وقت رقصیدنه. بهت گفتم اینکه میبینی طوفانه، بارون نیست که بری برقصی و آواز بخونی و دنیا خودشو توی چشمات محو کنه. گفتم بشین اصلاً حرف بزنیم، فکر کنیم، بعد با هم بریم. گفتی من میرم؛ چه با تو، چه بی تو. رفتی وسط طوفان به هوای ابر و باد و بارون. پشت سرت اومدم و نشستم وسط طوفان. گفتم رقصیدنت قشنگه اما الان فصلش نیست. گفتی با ابر و باد و بارونم میرقصم. هی رقصیدی و رقصیدی و رقصیدی. نشستم وسط طوفان به نگاه کردنت. وسط طوفان!
حالا با بال و پر شکستهات چیکار کنم؟ با طوفانی که جفتمونو درگیر کرده چیکار کنم؟ با پاییزی که بهار نمیشه چیکار کنم؟ من مداوا بلد نیستم. اینبار نمیدونم با تیکههای شکستهات چیکار کنم قلب عزیزم.
محبوبم! شما میتوانید تبری برداشته و مرا از ریشه قطع کنید. میتوانید خود تبر شوید و هرآنچه دارای ریشه باشد، از ریشه قطع کنید؛ اما خودتان را چه میکنید؟ یعنی با خودتان چه میکنید؟ شما ریشهدار ترین محبوب این شهرید. شما در جان من ریشه زدهاید.
محبوبم! تبر ریشهدار میشناسید؟ شما با تمام دنیا فرق دارید. در من اگر ریشهای باشد، دوست داشتن شماست که ریشه زده. تبر اگر شمایید، من سراپا تنهام برای قطع شدن؛ سراپا ریشهام برای زدن.
محبوبم! شما بزنید. تبر بزنید.
+چونکه ابی میگه تو بزن، تبر بزن.»
درباره این سایت